سيد جلال الدين اشرف
حركت به سوي مازندران
پس از شكست قطعي از قلعه ي درگزین به سرعت به طرف مازندران فرار كرد و به حكمران شهران – شهري در حوالي بابل – پناهنده شد . وقتي خبر آمدن او به شهران رسيد ، منصوربن عبدود- كه از گماشتگان مأمون در مازندران بود – به استقبال او شتافت و او را به اعزاز و اكرام به شهر آورد. نعمان با سرداران خود ليلي و كتل شاه ... پيش منصور ابراز ناتواني كردنى. منصور از آنها دلجويي كرد و به آنها قول كمك داد.
منصور بن عبدودبن يحيي بن جعفر حاكم شهر شهران بود كه حكمرانان محلي مازندران از او اطاعت مي كردند
. نعمان پس از شكست در جنگ درگزین به او پناهنده شد ، حدود سه ماه گذشت.حضرت دریافتند که نعمان به کمک منصوربن عبدود در مازندران در حال تجدید قوا است
. بنا براین حضرت برای سرکوب این مدعی ، خود به آن سو حرکت کرد. در این میان منصور چند هزار نفر سرباز اجیر کرده بود و چشم به راه بود تا کی حضرت برسد . از سوی دیگر وقتی حضرت به کجور رسیدند ، مردم به استقبال او شتافتند و مقدمش را گرامی داشتند . حضرت در آ آنجا طی نامه ای از منصور خواست که نعمان را تحویل دهد . اما منصور از این کار سر باز زد و گفت : اکنون نعمان به من پناهنده شده است و راه صواب آن است که سرزمین گیل و دیلم را به او بازگردانی که در این صورت نه دیگر نعمان با تو کاری دارد و نه تو با نعمان ،اگر حرفم را گوش ندهی گناه خونت بر گردن توست.چون جواب منصور رسید حسن بیک برای پیدا کردن جای مناسبی به جهت اردو زدن با پنج هزار نفر به دستور حضرت به سوی شهران حرکت کرد
.بالاخره پس از چند روز چون حضرت نیز خواست کجور را ترک کند مردم آن شهر در مقابل محبت های حضرت تعداد زیادی از جوانان خود را به عنوان سرباز به ایشان سپردند و ابوعطای کجوری را که مردی دانا و جنگ آزموده بود به عنوان مشاور و راهنما همراه حضرت کردند.حضرت حرکت خود را به طرف شهران (بابل) ادامه داد. در این میان چون طلایه دار لشکر حضرت به نزدیکی شهران رسید ،منصور خبر رسیدن لشکر را شنید. بنابراین برای تماشا به همراه نعمان و کُتل شاه به بیرون شهر بر بالای تپه ای به نام دیو گرد آمدند. چون چشمشان به لشکر افتاد نعمان گفت:ای امیر این جلودار لشکر ابوترابیان ، حسن بیک است. سپس علم شاهزاده قاسم و بعد پرچم امام زاده هاشم آشکار شد و پس از آن پرچم حضرت سلطان جلال الدین اشرف (ع) پیدا شد و لشکر اسلام تمام دشت را فرا گرفت. حضرت طی نامه ای از منصور خواست که نعمان را تحویل داده و از خونریزی جلوگیری کن .پرچم منصور به رسم بنی عباس سیاه بود و برادری به نام فیرست داشت که به او نیز فیرست دوانیقی می گفتند
. منصور وزیری داشت به نام اَنَس که از محبان علی (ع) بود. وی به طور مخفیانه طی نامه ای همکاری خود را با حضرت اعلام کرد.خلاصه آنکه اَنَس ، طی نقشه ای الا و لیلی دو تن از سرداران نعمان را گرفته و به اردوی حضرت آورد
. در ادامه ی جنگ ، جمهور شیرافکن پسر منصور به خونخواهی برادر (که قبلا به دست مسلمانان کشته شده بود) به میدان آمد و کشته شد. منصور که کشته شدن پسرش را دید دستور حمله داد و خود به میدان آمد و به دست امام زاده هاشم اسیر و خدمت حضرت فرستاده شد و به دستور حضرت محکوم به تیرباران گردید.ادامه دارد
....تهیه و تنظیم
: معصومه اسماعیلی