شخم بزن

اگر از خشکی و بی حاصلگی نالانی
تو بگیر بیل به دست و کمکی شخم بزن

آسمان را خیره بودن الکی وقت کشی ست
خیره شو به دسته بیل و الکی شخم بزن

جان و دل نمیرود از بر تو یه روزه
جان اگر شیرین است سرسرکی شخم بزن

کود اگر گران و قحط است کود حیوانی هست
بر زمین بریزش همچون نمکی شخم بزن

بیخیال کیفیت باش کیفیت کیلو چند
لایه نازک چون پر شاپرکی شخم بزن

خیز از جا و کمی به تن تو سختی بخشا
گوشه ها کناره ها و این وسط شخم بزن
نه مهم نیست چگونه نه مهم نیست کجا
تو عزیز دل تو دلدار تو فقط شخم بزن


حامد ...

بیجار نامه


بیجار نامه

یادمه یه موقعی که مجله ی اتفاق نو رو میخریدم یه بخش جالب توش بود به نام مصاحبه ی خیالی که بعدها به دلیل سیاسی بودن از اين نشریه حذف شد و به تاريخ پيوست

توی همین نشریه ي به گل نشسته ي خودمون اندیشه ی نیک هم داستانهایی بودن مثل رستم که یه عده ای باب میلشون نبود و حذفش کردن  ‌و اينم به سرگذشت او ن بالايي كه اشاره كردم دچار شد.

خلاصه تصمیم گرفتم حالا که نه اتفاق نو میخرم نه اندیشه نیک منتشر میشه که چهار تا مطلب توشون بخونم خودم دست به کار بشم و از طریق این سایت مصاحبه ی خیالیم رو با كاراكترهاي خیالی تر  استارت بزنم.اولیشم با اقا یا خانوم بیجار اهندانی.ديواري ام كوتاهتر از اين بيجار پيدا نكردم.آخه مي دونم در مورد هركي و هرچي بگم متهم مي شم و خواسته و ناخواسته هركي به خودش مي گيره! اسم اين مصاحبه رو هم گذاشتم بيجارنامه كه درد و دل بيجار هست و مردمانش. البته كلا ما آهنداني ها نامه زياد مي نويسيم.از شب نامه گرفته تا غم نامه ونامه ي فدايت شوم و زير آب نا… و نامه هاي زيادي كه در بين ما رد و بدل ميشه.ولي اين يكي يه كم فرق مي كنه و قصدش فقط درد و قصه ش يه جورايي غصه س. خوندنش خالي از لطف نيست عزيزان.با نظراتتون مي تونيد مارو در اين راه با انگيزه تر كنيد:

 

ـ سلام اقا بیجار حالت خوبه؟

ـ گیریم علیک.

ـ چیه اقا؟اول مصاحبه اعصابت خورده؟

ـ اولا کی گفته من اقام که تو منو اقا صدا میکنی؟ ثانیا اسم من تو شناسنامم مزرعه س این بیجارم نمیدونم از کجا اومده.حالا بعضی هام میگن بیجارسر.اوشن بینم که ده هیچی…


-عجب! از قرار معلوم دله پري داري برادر!

-هندي بوته برادر!

ـ بیخیال کلا ما عادتمونه که اسم هرکی رو خلاف اونچه که هست صدا بزنیم.مثلا خود من اسمم حامده ولی نود درصد مردم اهندان صدام میکنن حمید.

-يعني اسمت حامده هست؟ تو دختري كه ري؟ حامده مي كوشتاي دختر اسمه؟(كوشتاي كله)

-نه آقا!!!!!!!!!!! حامد.حامد.حامد.اصلا وا بدي. حالا بگو ببینم اوضاع و احوالت چطوره؟

ـ هیییییی،حمید اقا چی بگم؟

ـ خوبه همین الان بهت گفتما تو دیگه چرا؟!!

ـ از قدیم گفتن خواهی نشوی همرنگ،رسوای جماعت شو.

از وقتی که منو مکانیزه کردن هرسال یه مرضی میگیرم:

یه سال اونقد اب دارم که سر نخواستنش دعواست و مردم از سر و كول من و خودشون ميرن بالا!‌

یه سال اونقد خشکم که مردم شبا هم دست از سر من برنمی دارن و بساط و سيگار و قليوننشون اينجا براهه!

يه سال موتور آب ميذارن كه از رودخونه واسم آب بيارن.نوبتي مي شه و آخرش با قطره چكان به ما آب مي رسه.اصلا كلمه ي نوبت تو اين محل تعريف نشده است و وجود خارجي نداره. مثلا خودت؛فكر كردي نمي دونم 6 ماه ميخواين سالن آهندانو بگيرين به همه محل ها سالن خوب مي دن الا شما؟ اينجوريه ديگه! حرفم بزني ميگن اين زمين فلان و بمانه! اين زمين هاي كوهبنه و ليالمان دارن مارو دق ميارن.متلك ميگن كه:”بدي! امي صاحب زمينن شيمي محله مين روزهاي تعطيل سالن هيتن بعد شيمي صاحبن شنبه دارن و تا چهارشنبه اونم ساعت 11 به بعد! ها ها ها”. البته تقصير خودتون هست.

يه سالم هم آب دارم ،دعواهم نيست ولي انگار اون سال نه به من مي چسبه نه به صاحبم.خودمونيم؛ دعواهم حس و حال خودشو داره!

نه شب خواب دارم نه روز.آخرشم كه خسته مي شن و ناي دعوا و كتك كاري رو نارن هرچي فحش و بد وبيراه و به من مي دن.

خلاصه ما نفهميدم اين آب واسه ما فايده داره يا ضرر.

-مشكلاتي غير آب هم داري؟

-مشكل نگو نگو نگو!

سال اول كه مارو قطعه بندي كردن اين راه گذرهاي ما كه مرز بهش ميگن پهن بود و مردم خيلي راحت رفت و آمد ميكردن. يه سال گذشت اين صاحب ما يه كم بريد و زمين مارو اضافه كرد.همسايش كه اين كارشو ديد از اون ور زمين خودشو بيشتر كرد و مرزشو بريد و اونم زمينشو بيشتر كرد.حالا اين بِبُر،اون بِبُر!‌هركي از راه مي رسيد يه آهن پاره به ما مي زد.الان كه مي بيني كه: مارپيچ شده مرز ما!

یه بار یادمه یه بیچاره ای که انگار تازه وارد بود تو جاده خاکی قدم میزد که یهو یه عالمه ادم بدو اومدن سمت من.اون بیچاره هم که نمیدونست که هیاهو واسه ابه پا گذاشت به فرار و حالا ندو کی بدو.صحنه ی خنده داری بود.

ـ اره فکر کنم بدونم کی رو میگی.اسمش رستم بود .بیچاره خیلی بدشانسی اورد تو همون چند وقتی که اهندان بود.

خوب امسال رو چطور میبینی؟

ـ همونطور که میدونی هنوز خیلی از چی میگین شما،امممم بیجار کله هام مثل کویر لوت میمونن و خیلیا هنوز شخمم نزدن.یه چند روزی بارون بیاد منم باهاتون راه میام.فقط خدا کنه دوباره شبا منو زابرا نکنن.

ـ خیلی ممنونم ازت و حرف اخر؟

ـ منم همینطور.در اخر از مردم میخوام که یه کم با هم راه بیان و هوای همو داشته باشن .همه بالاخره نشاء میکنن،خوب نیست که کدورت بمونه بینشون.


يه عمره آبِ رو ز سر ريختي

حال چه شد كه آبرو ريختي

اگر ديــدي لبـاس هاي وصله

اينو بدون آدم شناسي اصله

پــاك بكـن تموم پينه ها رو

بذرا كنار بغضا  و كينه هارو

قصه ي ما قصه ي سوز و سازه

عزيزم ايـــن قــصـه سرش درازه

فکر کنم که امسال هم برداشت برنجتون یه کم سخت باشه به خاطر ماه رمضون ولی بدونین که نابرده رنج،گنج میسر نمیشود.

بيايد به حرمت ماه رمضاني كه در پيش داريم حرمت همديگر رو نگه داريم

تجدید خاطره

میدونم خیلی ها هستن مثل من که تو دوران بچگی و ابتدایی درست پس از اینکه امتحانات خردادشون رو میدادن تا میرسیدن خونه یا کتاباشون رو آتیش میزدن یا با ورقاش هواپیما و موشک و ... خلاصه هر بلایی که بود سر کتاب میاوردن.بچه بودیم و چیزی حالیمون نبود دیگه.نمیدونستیم که دو فردای دیگه چقد دلمون هوای اون دوران رو میکنه.از این رو دو تا از خاطره انگیز ترین کتابای دوران زندگیمون رو واسه دانلود میزارم.فارسی اول و دوم ابتدایی.مخصوصا دوم که داستانهای کوکب خانم و تصمیم کبری و چوپان دروغگو و روباه و زاغ و . . . رو در بر داره.یادش بخیر واسه حفظ کردن شعر پایین چه دغدغه ها که نداشتیم و پس از حفظ کردنش چه ذوق ها که نمیکردیم.

من یار مهربانم                 دانا و خوش بیانم

گویم سخن فراوان           با آنکه بی زبانم

پندت دهم فراوان             من یار پند دانم

من دوستی هنرمند         با سود وبی زیانم

از من مباش غافل           من یار مهربانم

(برای دانلود کتابها باید وارد سایت کتابناک شده و ثبت نام کنید)

دانلود کتاب فارسی اول ابتدایی

دانلود کتاب فارسی دوم ابتدایی

دانلود کتابهای درسی دیگر

منبع :کتابخانه ی الکترونیکی کتابناک

خاطرات یک مادر بزرگ

 

آن گذشته ها

 

آن گذشته ها چقد زیبا بود                     لحظه های خوب و بد زیبا بود

همه یاور و رفیق و همدل                       همه چیز صد در صد زیبا بود

جاده ها خاکی و مردم خاکی                 کسی از خلق نمی شد شاکی

همه راضی به رضای معبود                     خالی از هر خسی و خاشاکی

آن گذشته ها صفا جاری بود                     محل از منکر و بد عاری بود

در وقت بلا و در زمان سختی                   همسایه به همسایه پر از یاری بود

آن گذشته ها همه به دور هم                   میکشیدند به نیکی جور هم

حتی به نداشتن کسی غصه نداشت          همه قانع به اقلیت و کم

آن گذشته ها چقدر عالی بود                   زندگی یه جور با حالی بود

در وقت بهار،بعد فروردینش                  هر دلی در تپش شالی بود

روز عیدی را همه سر میزدند                 کودکان چو کفتران پر میزدند

عیدی عیدی ها رو هرکس میشنید           مشت هایی را که بر در میزدند

بعد شالی ، حرف باغ و چایی                   میشنیدی از همه ، هر جایی

دسته دسته مرد و زن،صبح سحر              در میانشان عجب غوغایی

در همه شادی ودرد و سوزها                    چه به سرعت میگذشت آن روزها

کمتراز حادثه های نا پسند                      دلمان ناشاد گشت آن روز ها

هر کسی به گوشه ای در جولان             خرداد و همه به فکر توت و نوغان

وقت برداشت کسی تنها نبود                   در زیر تلمبار پر از همنوعان

بعد از آن نوبت گردو میرسید                 بانگ لوله ها ز هر سو میرسید

گر زیر درخت میرسیدی یکدم               شیئی چون سنگ بر سر او میرسید

آن گذشته ها چقدر شیرین گذشت            میشدیم شاد که بد شیرین گذشت

حال از آن گذشته ها جیزی نماند            داد از این  زمان که این چنین گذشت

 

آب آمد

در آهندان که آب شهر آمد

میان آب و لوله قهر آمد

ز بس ترکید این لوله به هر آن

تمام کوچه ها را نهر آمد

 

آب آمد

آب آمد و آب آمد همچو یک سراب آمد

هر روز در این کوچه هی لوله خراب آمد

آب آمد و آب آمد هر کس اشتیاق آمد

از قطعی و از وصلش طاقتم به طاق آمد

آب آمد و آب آمد همچو یک دلیر آمد

هر لحظه و هر هنگام اکسیژن ز شیر آمد

آب آمد و آب آمد او چه پرخروش آمد

چاهمان که پر کردیم خونمان به جوش آمد

آب آمد و آب آمد خانه مان به تاب آمد

بس که منتظر ماندیم چشممان به خواب آمد

آب آمد و آب آمد ده به التهاب آمد

بعد هفته و ماهی سطلی به طناب آمد