دهقان فداکار  2  (ترک عادت موجب مرض است)...

همه شما خوانندگان گرامی اندیشه نیک حتما با نام دهقان فداکار آشنا هستید ریزعلی خواجوی یا دهقان فداکار در یک روز سرد زمستانی وقتی متوجه می شه که کوه ریزش کرده وقطار قراره که از این منطقه عبور کنه لباسش رو آتیش می زنه وبه طرف قطار میره واین جوری راننده قطار با دیدن دهقان فداکار ترمز می زنه وبدین طریق مسافرای قطار نجات پیدا می کنند بعد ها در کتاب های درسی ریز علی به عنوان دهقان فداکارشناخته شد واما...

یک جمله معروفی داریم که می گه "تاریخ همواره تکرار می شود" واز قضا این بار تاریخ برای محل ما به وقوع پیوست :

درشت علی آهندانی نام دهقانی بود که دریک روز سرد زمستانی از "سَنـگ سر "به سمت "سـل کُول "میرفت ساعت حدوداَ 10،11شب بود در حالی که شال بر گردن حرکت می کرد برف شروع به باریدن گرفت درشت علی خودش روبیشتر در لباسش قایم کرد سرما تاپوست واستخونش نفوذ کرده بود هر چند دقیقه یک بار دستش رو به نزدیکی دهانش می برد تا با نفسش اونها رو گرم کنه ...

عجب سرمای عجیبی بود درشت علی گامهاش رو بلند تر بر می داشت تا شاید زودتر به خونه برسه کم کم ازجلوی ساندویچی وکلوپ نوبهار عبور کرد مغازه شمس رو هم پشت سر گذاشت چند قدم جلوتر که رفت صحنه عجیبی دید به دلیل ریزش برف سوراخ های عجیبی در جاده ایجاد شده بود سوراخ هایی به قطر 2متر... به هر حال درشت علی آهندانی یه نگاه به ته این چاله ها کرد عمقی در حدود 2تا 3 متر را داشتند ...

به هر حال اون تونست از روی جدول خودش رو به اون طرف چاله ها برسانه وداشت از چاله دور می شد که یهو یادش اومد امشب عروسی بود وافراد زیادی با اتوبوس به عـروسی رفتند وقراره که برگردند ...دوباره برگشت و به چاله ها نگاه کرد این چاله ها قطعاَ اتوبوس رو واژگون می کنه لحظه حساسی بود لحظه ای تاریخی برای درشت علی آهندانی اون باید بزرگترین تصمیم زندگیش را می گرفت دوباره خودش رو از روی جدول به این سمت چاله ها رساند ...

سرما هر لحظه بیشتر وبیشتر می شد ولی این مرد تصمیمش را گرفته بود دریک لحظه شروع به کندن لباس هایش کرد اول شال گردن رو باز کرد بعد کاپشن ، کانوایی خودش رو هم درآورد سپس شروع به کندن پیرهن وزیر پیراهن کرد بعد شلوارش رودیگه  نکند بد جوری می لرزید سرمای بی سابقه ای بود درشت علی یه کبریت برداشت (اهل کار خاصی نبود همین جوری کبریت تو جیبش بود ...) با لباساش یه مشعل درست کرد یه مشعل خیلی بزرگ که ناگهان سر وصدای اتوبوس به گوشش رسید ...

-به طرف اتوبوس دوید...

- اتوبوس هر لحظه نزدیکتر می شد

-درشت علی فریاد زد "بَیس،بَیس، خطر،خطر ...بعدش یه خورده جو گیر شد  دانجر، دانجر  "

-ناگهان درشت علی سُر خورد وبه زمین افتاد مشعلش خاموش شد اتوبوس تقریبا بهش رسیده بود اتوبوس درشت علی رو رد کرد ناگهان به فکرش رسید که با سنگ به شیشه اتوبوس بزنه تا شاید اتوبوس ترمز بگیره و درچاله ها نیوفته سنگ رو بلند کرد وبه طرف اتوبوس انداخت ...

-ش...ش...ش...ش...ش...شیشه شکست

درشت علی نفس راحتی کشید احساس رضایت از کاری که کرده بود به فکر فرو رفت که احتمالا داستان فداکاری اون هم تو کتاب ها نوشته می شه ... مصاحبه ...عکس ...تلفن پشت تلفن ...سینما ...مجله وتاتر ...سخنرانی...زلیخا...تجدید فراش البته برای حاشیه سازی که بعدا تکذیبش می کنم .

درشت علی دوان دوان به طرف اتوبوس رفت تا قضیه رو براشون توضیح بده تا اینکه یه چیزه کاملا عجیب وغریب دید اتوبوس در یک طرف چاله ها بود ودرشت علی در طرف دیگر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!.............

چند دقیفه سکوت کامل ... چه اتفاقی افتاد ...

-راننده اتوبوس پیاده شد و گفت:"کُو دیوونه سَنگ بَزهِ ؟..."

راننده چشم تو چشم با درشت علی افتاد در یک لحظه یقه درشت علی رو گرفت وگفت :"چَرهِ سَنگ بَزی؟"

        درشت علی قضیه رو توضیح داد از اول تا آخر ...

راننده اتوبوس برگشت وگفت :"ای جاده از وقتی آسفالت بُبو، اِره چاله هَنا بو همه هم دُونَن، آهیندون خَط رانندانام همه تُونَن چالان رَد بَدن ...پس ما دروغ نگو تی هَدف از سَنگ زِن به ماشین چی بو ...یالا بـگو تا کوشما ...تروریست ،خائن ..."

مردم یکی یکی از اتوبوس پیاده شدن با دیدن درشت علی که لخت جلشون وایساده بود زدن زیرخنده "اَ ووو...تورا بو ..."

-شتلاق ...صدای چکی که راننده به درشت علی زد مردم هم همه رفتند خونه خیلی راحت طوری که انگار نه انگار که چاله ای وجود داره ریز علی دوباره به بالای چاله ها رفت وحشت زده شد چاله انگاری عمش بیشتر شده بو د؟؟؟...  به کنار چاله ها نگاه کردتا شاید متوجه بشه که اتوبوس چه جوری عبور کرده دید راهی نیست فقط افراد پیاده از روی جدول کنار جاده می تونن عبور کنند فهمید که آهندانی ها یک سری کارهای عجیب بلدن که هیچ کسی توان انجامش رو نداره همه چاله رو می دیدن همه هم می دونستند خیلی عمیق وخطرناکه ولی خوب همه هم به خوبی از روش می رفتن خدایا این دیگه چه جورشه ؟

فردا قضیه درشت علی رو همه فهمیدن وخوب ...دیگه بقیش با شما ...درشت علی مجبور شد تا از آهندان کوچ کنه وبرای همیشه از این محل بره  و مثل رستم پر رو بازی در نیاورد نموند تا ...بازم بی خیال

و بار اولین بار در این مقاله قصد داریم بگیم که جاده آهندان رو درست نکنید چون همه خیلی خوب توانایی رد شدن از این جاده رو دارن احتمالا اگه جاده صاف ویک دست بشه ممکن حوادث بدی رخ بده چون یه مدت طولانی ،طول می کشه که راننده های محل ما با این جاده هماهنگ بشن در ضمن این جاده وتمام چاده چوله هاش دیگه جزیی از خاطرات ماست

نواب فرامین