شعری از حامد اسماعیل زاده آهندانی
تب شعر و شاعری در بین جوانان آهندان بیداد می کند بطوری که برخی از این جوانان تمامی پیامهای کوتاه خود را به صورت شعر و یا بهتر بگوییم نظم در آورده و به دوستان خودشان ارسال می کنند. شعر زیر سروده ی آقای حامد اسماعیل زاده می باشد که ماجرای سالن فوتبال یک سال اخیر جوانان آهندان را نقل کرده است که در نوع خودش بسیار جالب می باشد و شما را به خواندن آن دعوت می کنیم.
امو زاکن آهیندون
شنیم به سمت سالون
محل بازیمون صدر
اول شهر لاجون
ایشون ایسن بازیکن
می شعرتو گوش بکن
نواب جواد و مهدی
حسین امید وحاجی
سلمان گلر ، یدا..
بهنام، حامد ،روح ا..
سید رضی مصطفی
شوتزن ما مجتبی
توی تمومه هفته ها
بحث شده کار ماها
کوچکترین خطا میشه
جر و بحث و دعوا میشه
میگم حالا شرح حال
وقایع این یه سال
سید رضی بیچاره
همیشه بد میاره
یه روز سالم یه روز مریض
مصدومیت شده عریض
نواب تیمش فامیلیه
اما تیم کاملیه
بعضی وقتا هم می بره
اما باختش باز بیشتره
یدا.. هم با حسین
گل می زنند در این بین
منم اوت زن چه عالی
دروازه های خالی
بریم سر یارگیری
هیشکی نداره سیری
این میگه من اون و می خوام
تو جایی که نمی ده جام
که فلانی تو تیم ماس
به کمرم بستم یه داس
بترس و دستاتو بکش
قانون ما رو تو ولش
نیم ساعتی میره به باد
سر همین داد و بی داد
اصلی ها که نیستن باهامون
بچه ها می یارن مهمون
پول می گیرن ازشون
هزار تومن بی زبون
تا کم کنن مشکلاتی
توی دوره ی آتی
بعضی شبا که اونجاییم
برو بچ میان یه عالمه
میگیم چرا که اومدین
میگن خونه ی خالمه
نگهبانه همش میگه
لشگر نیارین تو دیگه
از دستشون دارم گله
اینا منو کردن ذله
بعد از چند تایی بازی
با موتورا می گازیم
کوفته میایم به خونه
اینو خدا میدونه
حرفا مو تموم کنم حالا دیگه
گوش بده صاحب این شعر میگه
حامدا شعره تو جز شوخی نبود
مگه دوس داری بشه چشمات کبود