نرم نرمک می رسد اینک بهار
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
سال نو آمد دوباره شد بهـــــــــار
هم کانال یک نشان داد هم چهار
خنـــــــده بـــــــــــــر لبهای مردم واشـــده
جملگی خندند و مقروضند آنها بی شمار
خوش به حال روزگار
عده ای مشغول گشتند روی کار
تا که بنویسند بهر مردمان این دیار
حرف این ها بود حرفی پاک و نیک
هیچ حرف دیگری نبود برار
گر بگفتند جان شورا هست کارت مشکلی
جان شورا روی بخل و دشمنی آن را نذار
خوش به حال روزگار
آن یکی بـودا مدیــر داخـلی
گفت من هستم مدیر این دیار
تو مدیریـت بکن بـر کارها
نه که هر لحظه رود از تو زوار
آن پسر گوید منم اجرا مدیر
می دهد آمارهای خنده دار
آن پسر ویراستار نشریــه
چند غلط دارد مجله؟ بی شمار
آنکه جدول را بسازد سر به سر
آخرین صفحه بیارد هر دوار
یک کاریکاتور کش ما به چه خوب
بوم خود را پاک کرده از قبار
آخرین کارش کشیده چاله ها
صفحه ی هشتم زدیم یا اینکه چهار
یک نفر اخبار آرد هر شمار
شب نشینی، عکس، از گوشه کنار
او بلند است و بلندتر از همه
ما زنیم بر روی تخته چند بار
آن حسود کینه توزه نا نجیب
ما نداریم در محله و دیار
بعضی ها هستند از جنس نفاق
مرد بی وجدان بود سه در چهار
وضع مالی را نگو و تو نپرس
ای دریغ از میوه ای حتی کمار
گاز ماهم قطع سرما بی نظیر
شاید از این دفعه رفتیم ما به غار
جلسه بگذاشتیم هی روز و شب
کشت مارا این جلسات ای هوار
آنکه طراح است ساکت تر بود
آفرین بر تو که داری پشتکار
بس که پشت سیستم اش بوده طرف
چشم این بچه برفته سوی تار
بودجه ی ما کم ولیکن وعده ها
یا سره کاریم یا اینکه خمار
آنکه لفظ فارسی برهم زند
غیبتش بسیار گشته چند بار
آن پسر شاعر که گوید شعرها
توی شعرت کم بده دیگر شعار
هی بگفتند شر و ور دیگر نگو
اینو توی مغز خود اینک بکار
بعضی ها خط و نشانهایی کشند
گفته اند در آورند از ما دمار
تو که در اندازه ی اینها نه ای
از چه صفحه تو نهی ای موز مار
میوه در اینجا غریب است ای رفیق
بهر ما رویا بود این خوار و بار
آن که بر آنها دبیر است ای دریغ
جملگی هستند بیچاره سوار