ذکر هزار ساله ...
ذکر هزار ساله ...
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »

غزل
زير تنها اشاراتي به بزرگي اين شخصيت برجسته تاريخ دارد كه شما را دعوت مي
كنم به خواندن اين غزل(شاعرش را نمي دانم):
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یــاد مهر تو چـــشم فـرات می لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشـــاره کنی کائنات می لــرزد
«هــزار نکتهء باریــک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نــگاه تــو آب حیـــات می لـــــرزد
تو را به کوثرو تطهیرو نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لــــرزد
کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در
و روی گــونهء او خــاطــرات می لــــرزد
غزل تمام نشـــد،چنــد کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می لرزد
سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صـــدات می لرزد
وعصر جمعه کنار ضـــریح روی لـــبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
+ نوشته شده در 2012/4/8 ساعت 13:26 توسط حسین اسماعیلی آهندانی
|