افروزي چيست و كيست؟

هميشه افراد خاص در همه ي دوران ها و محيط ها كم بوده و هستند، افراد بذله گو – شوخ طبع- نويسنده  و بعضا شاعر.

افروزي تخلص شاعر بومي آهندان جناب آقاي اصغر نوروزي كه صاحب كتاب شعري است كه هنوز موفق به چاپ آن نشده است به دلايل مختلف.

بعضي مواقع با كسي مي نشيني و صحبت مي كني و هرچه از مدت اين صحبت ها بيشتر مي شود خسته كه نمي شوي هيچ ،ديدار بعدي را هم  مي گذاري.

چند وقت پيش با او صحبت مي كردم رو به من كرد و گفت : صد سال يا دويست سال بعد كسي حرفي از مسئولين و صاحب منصبان اين روستا نمي زند، همه جا حرف من و امثال من هنرمند است.

شايد راست مي گفت. هنر چيزي است كه نمي ميرد و بعضا زنده و زنده تر مي شود. نمونه اش همين چند وقت پيش با فوت مرحوم حاج يعقوب كريمي خيلي از دوستان و آشنايانشان به هنر و قابليت هاي اين مرحوم پي بردند كه يكي را مي توان  كتاب "آهندان ما " اين مرحوم دانست.

مثالي ديگر‌:يكي از دوستان مي گفت كه به مراسم سوم مرحوم قاسم كريمي رفته بودم ديدم همه مي خندند و تعجبم برانگيخته شد. اندكي كه ماندم فهميدم جمعيت حاضر يكي يكي خاطرات اين مرحوم رو كه هميشه حاضر جواب و شوخ و بذله گو بود براي هم تعريف مي كردند و مي خنديدند...

ما هم تصميم گرفتيم اشعار ايشان را يكي يكي براي شما خوانندگان عزيز بگذاريم تا هم شما لذت برده باشيد و هم ما كمي به قول خود مبني بر نشر كتاب اين عزيز عمل كرده باشيم.


خــــــداونــــــدا رهـــــــانـــیـــدی دلم را

زمانی ایـــــــن دلم انــــــدوه بس داشت
که رازش عرضه بر هر فرد و کس داشت

زمانی این دلم می سوخت چون شمع
چرا اینـــگونه بر سوز ش هوس داشت

چنــــــان بـــر من زمانـــه پر جفا   بود
مرا رسوا به پیش خار و خس  داشت

ز بس ســیل غم  و هجــران  بـدیـدم
جهان را در نگاهم چون قفس داشت

به  هـــر کــس داد انــبانی ز غلّه  
برایم بی مروّت یک عدس داشت

نـبـیـنـد کس به دســت ناکســــــان زر
که در ماضی و اکنون  یا سپس داشت

نخواهم دید   آسایش  ز  نا اهل
نمیدانم چرا آن خرمگس داشت

ز بــــس لــــرزید تـــن از بی نــــوایی
سوارم بر یکی سرکش فرس داشت

تـــو افروزی کـــنــون بینی شـــــــاد
که دیپلم تازگی در دسترس  داشت


گویمت یارا تــــــو اصلاً غم مخــــور

 
کوپن کف رفتــــه باز آیـــد به میــدان غم مخـــور

گوشت و مرغ آید به یخچال هم فراوان غم مخور

 

چند ماهی خورده ای سبزی تـره باپامدور    

فوفه و گو  روده  آید خیلی آسان غم مخور

 

گر تـــرا مهمان رســـد با بچه های گونه گون

شرط این باشد نباشی تو هراسان غم مخور

 

باز کردی  گـــر فریزر را ندیدی غیر ســــس

خویش را دیدی فراری تا خراسان غم مخور

 

دست کردی گر بجیبت دیدی پولی نیست وای

داد کـــردی بعــد از آن مانند حیـــوان غم مخور

 

چون الاغی گر زدی جفتک  و کردی عر عری

بی محابا کرده ای فــــریاد و افغان غم مخور

 

افروزی  گر نیســــت هیچ اوضاع تو جور و درست

عاقبت گر می شوی چون لخت و عریان غم مخور