شب نشینی در آهندان
او پهلوان بی رغیب این آب و خاک بود
با سلام خدمت همه خوانندگان صفحه شب نشینی در آهندان.
در این شماره از شب نشینی تصمیم گرفتیم در مورد پهلوان نامی آهندان – کدخدا و دهدار منطقه املش تا سیاهکل پهلوان حاج حسنعلی علی نیا بنویسیم. به همین خاطر به سراغ یکی از پسران او کربلایی احمد علی نیاء رفته و از او کمک گرفته که در زیر آمده است.
خصوصیات اخلاقی حاج حسنعلی علی نیاء آهندانی:
نام: حسنعلی علی نیاء – نام پدر: جانعلی
از خصوصیات اخلاقی او می توان به چند نکته اشاره کرد: اول اینکه برای نماز و روزه اهمیت زیادی قائل بود.به شکلی که برای نماز صبح ما چهاربرادر با یک سرفه ی او که نشانه آماده شدن برای نماز صبح بود بیدار می شدیم.دوم اگر روزی می شنید که یکی از اولاد او روزه ای را خورده و یا ناموس کسی را اذیت کرده باشد آن اولاد حق آمدن به خانه را نداشت. سوم دارای مال و ثروتی زیاد بوده که از پدرش به ارث رسیده بود(در حدود 200تا 300 گاو) و این ثروت را در برای کمک به مردمان محل خود استفاده می کرد. بارها در سال پیش می آمد که پولی را به به شخصی قرض داده بدن اینکه یک ذره نزول از آن شخص بگیرد.
مسئولیتها و اختیاراتی که در زمان حیات خود بدست آورده بود:
قبل از دست به کار شدن در منصب کدخدایی پدرش مشتی جانعلی کدخدای آهندان بود که در زمان حیات خود این مسئولیت را به او واگذار کرد. او در حدود 30 تا 35 سال با مردم همکاری و مدارا کرد طوری که در تمام طول این مدت هرشب خانه ی ما پر از مهمان بود. چه برای حل اختلافات و دعوا و چه برای سرگیری عروسی ها . در این چند سال مراجعین زیادی به علت دعوا و اختلاف به پیش او آمده و او همیشه مشکل آنها را حل می کردو سابقه نداشته که شخص و یا اشخاصی به پیش او بیایند و او آنها را برای حل اختلافشان روانه ی ژاندارمری کند. پشتیبان او در این راه چهار نفر بودندمشتی رمضانعلی رئیس-قاسم خان عباسی-کربلایی نجف علیجانی-حاج میرزا پیله ور.
بعد از چندسال مسئولیت کدخدایی, به دلیل لیاقتها و شایستگیهایی که از خود نشان داده بود مسئولیت دهداری مناطق اتاقور تا سیاهکل را به او دادند. دهدار قبلی انسانی رشوه خوار و نزول خوار بود که مردم از او راضی نبودند. و به همین منظور او را از این مسئولیت عزل کردند. در زمان دهداری او وضعیت قند و شکر کساد بودو مردم به جای قند و شکر از کشمش استفاده می کردند. در آن زمان مسئولیت تقسیم قند و شکر از املش و اتاقور تا سیاهکل برعهده ی او بود که در این کار چندین نفر آدمهای باسواد له او کمک می کردند.
کارها و ساخت و سازهایی که در زمان کدخدایی او صورت گرفت:
ساخت پل مالک اشتر: این پل در ابتدا به صورت یک تخته ی ضخیم و درشت بود که فقط یک انسان و یا یک اسب می توانست از روی آن عبور کند. و مثل امروز ماشین و یا وسیله ها دیگر نمی توانستند از آن عبور کنند. فرماندار آن زمان آقای ناظمی به همراه پدرم و آقای رضازاده معمار پل تصمیم گرفتند که پلی بر روی این رودخان بسازند. پس از اختلاف نظرهای فراوان بر سر اینکه آیا این معمار می تواند این پل را درست کند و یا نه بالاخره آقای رضازاده تعهد داد که این پل را بسازد و کار ساخت پل آغاز شد.مردم با استفاده از اسب, ابزار و وسایل لازم برای ساخت پل را مهیا می کردند. کمکهای مردمی برای ساخت پل به این ترتیب بود که مردمی که از آن مسیر عبور می کردند در نسیر برگشت باید به اجبار مقداری شن با خود حمل می کردند و به این ترتیب بعد از دوسال پل ساخته شد و پل مالک اشتر امروزی در واقع همان پل است و دچار هیچگونه تغییری نشده است.
ساخت جاده: جاده کنونی آهندان تا تموشل در ابتدا یک جاده کم عرض در حدود یک متر بود که تصمیم گرفته شد آن را عریض تر و بزرگتر کنند. در ساختن جاده دچار مشکلات فراوانی بودند. اول اینکه در مسیر این جاده ممکن بود به برخی خانه ها بخورند و صاحبان خانه اعتراضاتی می کردند که کار راضی کردن آن باید توسط بزرگتران آن محل صورت می گرفت. از مشکلات دیگر باید به نیروی انسانی اشاره کرد و به همین خاطر مردمان روستا ها از روستای کوهبنه, آهندان و لیالمان گرفته تا خود روستاهای سیاهکل بصورت یکپارچه و با هم مشغول درست کردن جاده شدند. این جاده تا روستای تموشل ساخته شده و بعدها توسط هر محل عریض و عریضتر شد. بعد از انقلاب نیز آسفالت شده و جاده ی امروزی که می بینید می باشد.
یکی از اتفاقات در آن زمان این بود که سه بار حواله ی ساخت مدرسه آمد که هرسه بار مالک آن زمان مانع از این کار شد و دلیلش اسن بود که او اعتقاد داشت که اگر رعیت ها باسواد شوند دیگر برای من رعیتی نمی کنند.
یکی از خاطرات زمان کدخدایی حاج حسنعلی این بود که یک روز برای او خبر رسید که کرایه ی رفتن به شهر از چهار هزر به پنج هزر تغییر کرده است. وقتی تجمع اهالی و ناراحتی آنان را دید خطاب به آنان کرد و گفت: مگر چه شده است. چرا ماتم گرفته اید.پشت سر من بیاید. او با پای پیاده راه افتاده و مردم نیز پشت سراو به راه افتادند. با دیدن این عمل کدخدا و اهالی رانندگان آن خط دوباره کرایه را به مقدار قبلی برگرداندند.
از پهلوانیها و افتخارات حاج حسنعلی در کشتی:
در آن زمان کشتی ورزش اول مردم بود. شادی مردم کشتی بود و تمامیه عروسیها و جشنها را با کشتی گرم می کردند. پهلوان حسنعلی نیز مانند پدران خود به کشتی علاقه ی زیادی داشت و در این ورزش از استعداد فراوانی برخوردار بود. طوری که در زمان جوانی هیچکس حریف او نمی شد و او تمامیه این مناطق از تنکابن تا یلاق را فتح کرده بود و شهرت و آوازه او به دوردستها رسیده بود.
یک بار به او خبر دادند که پهلوانی با نام محمدرضا در دیار ملات آمده است و نمی گذارد جوانی در این محل سالم بماند . همه جوانان را ناقص کرده است . از تو می خواهیم که به اینجا بیایی و او را به زمین بزنی. در ملات آشنایان زیادی بودند که پهلوان حسنعلی را می شناختند و با دیدن او بسیار خوشحال شدند. قبل از کشتی چند نفر از آشنایان و اطرافیان به او دلگرمی دادند که تو می توانی اورا به راحتی شکست دهی. بعد از چندین بار کشمکش دو پهلوان به هیچ نتیجه ای نرسیدند. چندین مشت به روی هم حواله کردند ولی بازهم به هیچ نتیجه ای نرسیدند. درآخر پهلوان حسنعلی با استفاده از تجربه ی خود بر او غلبه کرد و پهلوان ملات به زمین زد.
خاطره ی دیگر از پهلوان این است که یک بار در محله ی زمیدان شخص کشتی گیری بود که ادعا می کرد که پهلوان حسنعلی از ترس او کشتی را رها کرده است. در آن زمان 15 سال بود که پدرم کشتی را به خاطر کدخدا بودن و برخی مسائل دیگر کنار گذاشته بود. پدرم به همراه چندنفر از بزرگان محل برای عروسی به زمیدان رفتند. بعد از خواندن نماز پدرم با آن شخص زمیدانی کشتی گرفت. در آغاز چندین ضربه ی محکم به او زد که چند تن از خانواده ی او به طرفداری او آمدند و سرانجام پدرم او را به راحتی به زمین زد و رو به خانواده اش کرد و گفت: قصد کشتنش را نداشتم. خواستم او را ادب کنم.
و در آخر چند نکته...
یکی از دلایل صمیمی بودن مردم در آن زمان می توان به خوب بودن خود مردم اشاره کرد و دیگری بزرگترهای محل آهندان و لیالمان. بزرگتران یک محل باید خوب باشند تع مردم عادی نیز به تبعیت از آن بزرگترها خوب باشند.
و درآخر کاری کنید که روستای ما رونق پیدا کند.روستای خود را به دیگر شهرها و روستاها بشناسانید.
پهلوان حسنعلی از نگاه حاج ناصر علی نیا:
او پهلوان نامی این خطه و آب و خاک بود. به همین خاطردر دوران جوانی به همراه چند نفر از جوانان کشتی گیر آن زمان به خانه شان رفته و او برای ما از کشتیها و خاطرات دوران جوانی و تجارب خود در کشتی صحبت می کرد. یکی از این خاطرات این بود که "در آن زمان با خبر شده بودند که در شهر آستانه پهلوانی آمده است که تمامی پهلوانان را شکست داده است و حریف می طلبد. او به تنهایی و با پای پیاده به آستانه رفت. درکنار میدان کشتی مشاهده کرد که پهلوانی ورزیده بر روی صندلی نشسته و هیچکس یارای مقابله با او نیست و با او کشتی نمی گیرد. پهلوان حسنعلی به پیش پهلوان رفته و از او تقاضای مبارزه کرد. ولی پهلوان آستانه ای با غرور به او جواب رد داد و او را در مقابلش جوان خواند. وقتی پهلوان حسنعلی چندین بار اصرار به کشتی گرفتن کرد پهلوان آستانه نیز قبول کرده و برای کشتی گرفتن آماده شد. بعد از ظهر بود و تا شب وقت زیادی مانده بود. کشتی شروع شد و این دو کشتی گیر چندین بار دزمه رفتند و آنقدر یکدیگر را زدند که تمام تن و بدنشان کبود شده بود. کشتی به درازا کشید تا آنجایی که سیاهی شب به آنها اجازه نداد که برنده کشتی مشخص شود.هر دو پهلوان توافق کردند که کشتی را به فردا موکول کنند.پهلوان حسنعلی به خانه آمد در حالی که دیگر جانی برایش نمانده و تمامیه بدنش کبود شده بود. پدرش کدخدا جانعلی با دیدن این وضع او را در کنار کوره خوابانده و به پشت او روغن مالیده و او را همچون روز اول سرحال کرد. پهلوان حسنعلی روز فردا نیز به آستانه رفته تا با پهلوان آن دیار کشتی بگیرد. ولی هیچ خبری از پهلوان آستانه نبود. پهلوان حسنعلی فردای آن روز بازهم به آستانه رفت ولی باز هم هیچ خبری از او نبود. یک هفته بعد پهلوان حسنعلی بازهم به آستانه رفت ولی این بار پهلوان آمده و بر روی صندلی خود نشسته بود. پهلوان حسنعلی او را صدا زد و گفت: پهلوان بیا کشتی را تمام کنیم. پهلوان آستانه در جواب او گفت: " پهلوان من حریف تو نمی شوم این چند روز هم اگر دیدی نبودم در بیمارستان مشغول مداوای خودم بودم"
این یکی از خاطرات پهلوان حسنعلی در زمان جوانی بود."