دست به مهره حرکته

با سلامي دوباره خدمت شما همه عزيزان ...

در مجله شماره گذشته يه جايي و يه صفحه اي خالي بود صفحه اي كه رستم خان توش بود سانسور ش كردن در شماره قبلي رستم به مسجد رفت و كلي اتفاق براش افتاد ولي خوب رستم عقلش نمي رسيد كه" همه حرفا آخه گفتني نيست " پس رستم خان تصميم مي گيره اينقدر گير به همه نده و يه خورده بي خيال بشه پس مي ياد تا در سال نو اصلاح بشه ...

شايد امسال يكي از عجيب ترين سال ها تو محل ما باشه كلي  از جوونها امسال با هم ازدواج كردند ركورد كتاب "آهنكس " آهندان رو جابجا كردند هر روز يك ازدواج نو و جديد والبته رستم براي همشون آرزوي خوشبختي داره ولي خوب يه فكري هم بايد راجع به خودش بكنه راستش رو بخواين فكر كنم يه خورده جو گير شده بود پس به دنبال يه دختر مناسب مي گرده ...

رستم آدم چشم چروني نبود ولي از بد روزگار براش پيش اومد تو يكي از همين عروسيهاي سال نو چشم كه چرخوند يكي رو ديد كه تو رويا ها ش بود رستم سريع حس جو گيريش شروع شد و عاشق مي شه رستم هنوز يه چيزهايي رو تو محل ما نمي دونه خوب يه غريبه است هنوز نمي دونه كه عشق تو محل ما جز... است .(سه تا نقطه يه جورهايي خود سانسوريه )

به هر حال رستم شروع مي كنه به رويا پردازي ... يه رو ز ... دوروز...

مي خواست يه جورهايي بهش بفهمونه كه دوسش داره ... پس مراسم عقد كنون يكي از همين تازه جوونها مي ره كنارش خيلي آروم آروم زير لبي مي گه"س...س...سس..سلام " و اين آغاز راه رستم بود ...

رستم بعد از عروسي حال ديگه اي داشت يه استرس و اضطراب همراه با احساسا س رضايت از كاري كه كرده بود ...

چو امروز گشت فردا رسيد ...

صبح زود رستم مي ره نون بگيره كه يكي از بچه ها رو تورا ه مي بينه هي نگاش ميكنه و مي خنده رستم پيش خودش فكر كرد كه لباسش چه مشكلي داره و ديد نه مرتب بود، حتي آروم خشتكش رو هم نگاه كرد كه پاره نباشه ولي نه... موهاشم كه تازه كوتاه كرده بود پس چرا بهش خنديد ...

تو صف نونوايي يه خورده شلوغ بود تا رستم رسيد همه رفتن كنار گويا جدي جدي رستم شده وسپاه همه گوش به فرمان اونن پس خودش رو باد كرد رفت نون گرفت . رستم يه چيز رو تو محل ماخوب فهميده بود اونام اينكه تا برگشتي پشت سرت مي گن اگه خوب راجه بهت بگم تن صداشون بالاست واگه بد باشه زير گوشي مي گن انگار تن صداشون بالاست چه خبره ؟

تا اينكه يه موتوري ديد عموي طرف بود رستم گفت :سلام

و عمو :سلام تازه داماد كي امره افتخار دين ؟

مثل پسرخاله ها باهاش خودموني بود رستم برگشت پشتش رو نگاه كرد دور برش رو نگاه كرد نه انگار با من بود؟ ...

ديگه سكوت همه شكست آقا داماد شيريني چي شد ؟

رستم كلافه بود جا خورده بود ؟اصلا چي شده ؟

و دو ساعت بعد وقتي ميره تو محل تا يه نگاهي به محل بندازه ... اين بود صحبت همه تو ي تمام مغازه ها...

"آره جون ،الان هفت هشت سال كسن خوان ،بعد از عشق ليلي ومجنون و خسرو شيرين ايشون عشق معروف ايسه شايد اصلا ويس ورامين ايشون داستان ببي  اسمن عوضا گودن ،پسراي گو ما كوشما اگه ما اي دختراك ندين ... "

رستم ...........................................(چون يه مدت طولاني نمي تونست حرف بزنه اينقدر نقطه مجبور شديم بزارم)

چيكار مي كرد؟

داداش طرف رو ديد خيلي غيرتي اومد طرفش دستش رو بلند كرد رستم مات بود انگار خواب باشه برگشت به رستم گفت :رو خواهرمن اسم  مي زاري الان مي كشمت بعد خيلي آروم دستش رو پايين آوردو گفت امشب ساعت 10عقد كنون بگيريم خوبه ... شمو كه اي همه رسوايي بار باردين بهتره زودتر حلال ببين ..."

رستم داشت گريه مي كرد بغض بدي تو گلوش داشت دماغش رو بالا مي كشيد اين ديگه شوخي نبود قرمز شده بود بدجوري داشت گريه مي كرد انصافا دلم براي طفلي سوخت شايد اين اولين داستان تراژدي اون توي محل ما باشه  ...

برادر عروس گفت :"به تو حسوديم مي شه چقدر تو عاشقي اشك شوق از ته دلت هست واقعا كه تو بالاتر از مجنوني  ..."

رستم تا حالااختيار داشت كه انتقاد كنه .پيش همه بره با همه حرف بزنه ولي از اينجا به بعد اين نه جبر زمانه بلكه جبر آهنداني بودن بود كه اونو وادار كرد پيش بره ... واينك ادامه ماجرا

وقتي داشت برمي گشت خونه دختره سر راش بود ديگه نمي تونست بگه دختره خونه عروس خانوم... داشتن خونه رو چراغوني مي كردن سريع ديد يه ماشين داره طرفش مي ياد اون و كردنش تو ماشين اول فكر كرد كه چه شخصيت مهميه  دارن مي دزدنش بعد ديد نه بايد بره آرايشگاه و.....

ساعت 10 رستم سر سفره عقده...

آيا بنده وكيلم ... رستم مي خواست دو در بازي در بياره و بره بر ميگرده وبه عروس خانوم مي گه "من معتادم ... قبلا بهت نگفتم يادم رفته بو د"

عروس خانوم هم گفت :"من كمكت مي كنم كه ترك كني تو ارادش رو داري من مي دونم ...."

واي خدا چكار كنم گفت :"عروس خانوم من پول ندارم سر كار نمي رم ..."

عروس گفت :"بابام برات كار ميگيره مامانم مي گه تو چشماي تو اينده رو ميبينم "

هر چي گفت فايده اي نداشت مثلا اينكه كارش تمومه پيش خودش گفت :"عجب غلطي كردم تو مجله انديشه نيك كار كردم ..."

با اين كه زير لب گفته بود عروس خانوم شنيد همه شنيدن عروس برگشت گفت چرا نگفته بودي "عضو انديشه نيكي..." حاضر بودم با همه چيزت بسازم ولي اين يكي نه بعد جيغ كشيد وغش كرد گويا رستم آس خودش رو رو كرده بود در عرض مدت كوتاهي از مراسم انداختنش بيرون اون هم چه انداختني ؟

با اين كه آش ولاش شده بود بازم تو فكر رفت ...

اونايي كه مي گن وادعاي اينترنت پر سرعت رو مي كنن يه سري به آهندان بزنن بد نيست ... اگه طبق قوانين فيزيكي  سرعت نور بيشتر از صوت است امروزه اين موضوع در محل مانقض مي شه ...

موضوع ازدواج موضوع كوچيكي نيست خيلي سخته تصميم گيري ؟ اينكه بگي حرف مردم ،حرف مردم ،حرف مردم ...تموم نميشه تصميم درست اقلب خلاف حرف مردمه

باور كنيد كه اين موضوع ربطي به خانواده دختر و پسر نداره واحيانا كسي از حرفاي اين رستم خان ناراحت نشه منظورش يه جور فرهنگ سازي در برابر حرف هايي كه به آبروي آدمها بستگي داره ...

در نهايت رستم براي همه چه اونهايي كه تازه ازدواج كردن وچه اونهايي كه در شرف ازدواجن وچه اونهايي...(خود سانسوري دو) آرزوي روزهاي خوب وخوش روداره اميدواره كه روزهاي كه از پي هم ميروند و سال هايي كه جاي خودشون رو عوض مي كنند در تازگي عشقشون كمك كنه و هرگز حسرت اختياري بودن رو نداشته باشن و عاشق باشن وباشن وباشن ...

نواب فرامين

Freeblackman_2006@yahoo.com